۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۱, دوشنبه

کارگردان

فیلم امسال: انقلابی قلابی



کاري از: صنوبر

به نظر می رسد ستاد انتخاباتی دکتر احمدی نژاد، هرچه تور می اندازند نمی توانند یک کارگردان بدبخت را برای ساخت فیلم تبلیغاتی وی به دام بیاندازند. بخش عظیمی از کارگردانان که اصلا تلفن خود را جواب نمی دهند و عده ای دیگر هم از وحشت وطن را برای مدت دو ماه ترک کرده اند. بسیاری از کارگردانان به نوعی از زیر بار این فیلم هزینه بر که نیاز به مقادیر وحشتناکی نورپردازی و گریم و همچنین یک فیلم نامه نویس با قوه ی تخیل مافوق تصور دارد فرار کرده اند. خبرها حاکی از آن است که ستاد محترمه قرعه ی فال به نام "نادر طالب زاده" دیوانه که نه، بیچاره زده اند. بالاخره یک شوربختی باید این فیلم را بسازد دیگر! هرچه "نادر طالب زاده" تلاش می کند باز هم این ها ول کن معامله نیستند. از او انکار و از آن ها اصرار و کنه گی. آن چه ما می دانیم این است که هنوز پروژه لنگ در هواست و معلوم نیست که "طالب زاده" بالاخره رهیدن خواهد توانست یا خیر.

مکان: ستاد انتخاباتی احمدی نژاد
همه ی دیوار از شعار پر است. "مرگ بر منافق"، "منافق برو گمشو"، "مرگ بر اسرائیل"، "مرگ بر آمریکا"، "احمدی، احمدی، حمایتت می کنیم"، "ما می توانیم"، "شما نمی توانید"، و.... روی زمین هم عکس های سایر کاندیداها را چسبانده اند تا حسابی لگد مالشان کنند. کل ستاد سربند مرگ بر آمریکا و اسرائیل بر سرشان زده اند و در کل ستاد مدام با هیجان می روند و می آیند. فضا بیشتر به سنگر جنگی شبیه است تا ستاد انتخاباتی. آخر اصولا برای بعضی ها همیشه همه چیز جنگ است.



کل ستاد در جوش و خروشند و عصبی. وقت تنگ است و کلی کار روی سرشان ریخته است. محمد مصطفی (22 ساله، از آن سینه چاک هایی که همه شان هم شبیه همند، انگار همه را از یک قالب در آورده اند، ریش تنک، پیراهن سفید روی شلوار خاکستری، لاغر، اصغر ترقه، فرق کج) با عصبانیت و هیجان کاذب فریاد می زند:

- حاجی اینجوری نمی شه. مملکت رو منافقا دارن دستی دستی از ما می گیرن. ما هنوز یه فیلم هم نساختیم. مرگ بر منافق، مرگ بر منافق (یک دفعه همه جمع می شوند) مرگ بر استکبار، مزدور برو گمشو، مزدور بروگمشو.
- (حاجی دعوت به سکوت می کند) بله، می دانم. این روزا باید خیلی تلاش کنیم. ان شاء الله به حول و قوه ی الهی و به مدد امام حسین و امید به امداد امام زمان عجل الله تعالی فرجه ما خود را پیروز می دانیم (صلوات). یه بیسیم بزن به سید بگو دفترچه تلفن کارگردانا رو بیاره.
- (طرف بیسیم می زند) الو، الو، سید، دفترچه، کارگردان، تمام.
سید با مارش نظامی وارد می شود و دفترچه را می دهد به حاجی. حاجی دفتر را باز می کند و اول از همه به ده نمکی زنگ می زند.

- برادر ده نمکی؟
- بله؟
- از ستاد احمدی نژاد زنگ می زنیم.
- فرمایش؟
- ما دیدیدم هم شما تیپ مایی، هم کارنامه ی هنریت غنی هستش، گفتیم افتخار فیلم تبلیغاتی دکتر احمدی نژاد رو بدیم به شما.
- حاجی یه بار هم قبلا زنگ زدی گفتم که سرم شلوغه. آقا من تا 4 سال مشغولم؛ اخراجی های 3 و 4 و 5 و 6 و برو تا آخر.
- پول خوب می دیم ها.
- من خودم دارم به کوری چشم پرویز پرستوئی که منو می بینه انگار قاتل ننه شو دیده، پول پارو می کنم. چاکریم.
- بد می بینی ها.
- داداش من، ما خودمون از قماش شمائیم. بپا تو بد نبینی. عزت زیاد.



حاجی زنگ می زند به کیومرث پور احمد
- آقای پور احمد؟
- جانم.
- از ستاد انتخاباتی آقای دکتر احمدی نژاد زنگ می زنیم. شما انتخاب شدین برای ساختن فیلم انتخاباتی آقا.
- قربان من فیلم کودک و نوجوان می سازم.
- خوب باشه.
- البته راست می گی، خوب باشه. (زیر لب) برنامه کودک. من سرم شلوغه. دارم قصه های مجید دو رو می سازم.
- به جاش قصه های احمدی بساز. به به ، با همون حال و هوا و بی بی و... عالی می شه.
- نمیشه برادر من. من با همون هنرپیشه ی قبلی دارم کار می کنم. "مهدی باقر بیگی".
- این بیاد به جاش.
- آقا نمی شه. اون کجا و این کجا؟ عجب گیری افتادیم ها. ما تا وسطای بازی رفتیم. نه آقا. شرمنده م.
- شما رو اعدام انقلابی می کنیم. مهدی باقربیگی رو هم سنگسارش می کنیم.
- هر کاری دوست دارین بکنین.
و گوشی را می گذارد. محمد مصطفی سریع دو عدد نارنجک می گذارد در جیبش و یک مسلسل بر می دارد.
- کجا؟
- حاجی خودت گفتی اعدام انقلابی. دارم می رم.
- بشین سرجات بابا. الان وقت این حرفاست؟


حاجی شماره ی محسن مخملباف را می گیرد
- سلام محسن جان.
- سلام، به به، حاجی جان، از این طرفا.
- گفتیم یاد رفیق رفقای قدیمی بکنیم. محسن فیلم انتخاباتی می سازی؟
- والله بدم نمیاد. ولی الان راستیتش دارم یه فیلم فلسفی درام کمدی نوستالژیک با تکیه بر موج نوی فرانسه می سازم به اسم دغدغه های موریانه ها. سرم شلوغه جان تو.
- سمیرا چی؟
- مگه انتخابات تو افغانستان برگزار می شه؟
- نه.
- طرف افغانیه؟
- نه بابا، دکتر احمدی نژاد.
- به افغانستان چه ربطی داره؟
- وا. چی می گی اخوی؟ خوب معلومه ربطی نداره.
- پس چرا سمیرا بسازه؟
- یعنی چی؟
- مگه تو افغانستان قراره اتفاق بیافته؟
- وای بابا، غلط کردم اصلا، یاعلی. خداحافظ.
- باشه، خداحافظ. (گوشی را می گذارد و با خودش می گوید) افغانستان به اونجا چه ربطی داشت؟ چی می گفت؟

شماره ی عباس کیارستمی را می گیرد
- آقای کیارستمی.
- بله؟
- از ستاد آقای دکتر احمدی نژاد تماس می گیریم.
- بفرمایین؟
- شما باید برای دکتر احمدی نژاد فیلم تبلیغاتی بسازین.
- (زبل تر از این حرفهاست که عصبانی بشود) حتما این کار رو می کنم ولی من فیلمی که می سازم کمتر از پنج ساعت نخواهد بود، یک. خانم ژولیت بینوش هم باید سر صحنه حضور داشته باشن، دو. اگر توجه بفرمایین می بینین که شما شماره ی موبایل فرانسه ی بنده رو گرفتین. من ایران نیستم و تا دو ماه دیگه هم نمی ام، سه. می خواین آقای دکتر رو بفرستین بیاد اینجا.
- مرگ بر توی منافق مزدور، توی جیره خور غربی. خائن به وطن.
- سلام برسونین.
گوشی را می گذارد.

- اینجوری نمی شه.
- سید می خواین حکومت نظامی اعلام کنیم؟ برم دو تا تیر هوائی دم خونه ش بزنم؟
- ابله. تفنگو بذار سرجاش برو اونور تا عصبانی نشدم.




شماره ی بهروز افخمی را می گیرد
- آقای افخمی؟
- بله؟
- شما محکومید که فیلم انتخاباتی ستاد آقای دکتر احمدی نژاد رو بسازید.
- چه جور فیلمی؟
- یک فیلمی در مورد صفات برجسته ی دکتر و خدمتی که ایشون و تموم همکارانشون به ایران و ایرانی کردن؟
- خوب فیلم گاوخونی رو که یک بار ساختم. البته اون رو قبل از آمدن آقای احمدی نژاد ساختم ولی عجیب اون گاوخونی و دیالوگای اون فیلم به وضع الان ایران می خوره. همونو بذارین.

- ( طرف اصلا در باغ نیست و نیش و کنایه برایش خیلی صعب الهضم است) نمی شه. فیلم قدیمی نمی شه، باید جدیدی باشه.
- من وقت ندارم. فیلم تکراری هم نمی سازم.
- باشه ما هم خانواده تون رو آتیش می زنیم و خودتون رو هم از پا از برج میلاد آویزون می کنیم.
- راحت باشید. قربان شما.

گوشی را می کوبد. از حرص چهارتا لگد به عکس خاتمی می زند. بعد که حرصش خوابید رو می کند به "غلام عباس مرتضی":
- می دونی چیه؟ اینجوری نمی شه. باید یکی رو بکشونیم اینجا، ببندیمش و مجبورش کنیم که فیلم رو بسازه.

شماره ی "نادر طالب زاده" را می گیرد.
- آقای طالب زاده، از ستاد دکتر احمدی نژاد زنگ می زنم.
- سلام آقا. این شایعه ها چیه؟ من قرار نیست فیلم بسازم.
- بله قربان دقیقا در مورد همین موضوع زنگ زدم خدمتتون. سوء تفاهم شده. شما تشریف بیارین اینجا که رفع ابهام بشه.
- من کار دارم آقا نمی تونم بیام. رفع ابهام شد. لطفا از خودتون حرف در نیارین.
- شما بیاین با هم صحبت می کنیم.
- نمی تونم آقا. چه اصراریه؟ ای بابا.
- خودتون خواستین.
گوشی را می گذارد.

- محمد مصطفی، بپر با دو سه تا از بچه ها برین دم خونه ی "طالب زاده" بندازینش تو گونی بیارینش اینجا. زود ها.
محمد مصطفی و دوستانش می روند.
- خوب این از این. کار دیگه نبود اکبرعباس؟
- چرا حاجی ضرغامی گفتن دم صدا و سیما گرد و خاک کردن. گفتن شما بگین چیکار کنیم؟
- کاری نداره؟ یه برنامه ی بیطرف می سازیم. آدمشم داریم.

تلفن را بر میدارد و زنگ می زند به یکی از گوینده های 20:30
- الو، فلانی (اسم دارد، نمی گویم).
- نگو فلانی، بگو کریستین امانپور ایران.
- خوبه دیگه مزه نریز، اگه ما دستتو نگرفته بودیم علی گلابی هم نبودی. از ستاد دکتر احمدی نژاد زنگ می زنیم. بپر بچه یه میکروفون بگیر دستت برو از اون مصاحبه های خاص خودت که آخرش نمیشه پرتقال فروش رو پیدا کرد در مورد انتخابات انجام بده. بی طرف باشه ها.
- چشم حاجی.
فلانی هم گوشی را می گذارد و می دود یک میدانی و یک مصاحبه ی بی طرف مختص گویندگان 20:30 با مزه پراکنی های خاص خودشان می گیرد تا همه متوجه بشویم که بی طرفی یعنی چه و دیگر غلط بکنیم درخواست برنامه ی بی طرف نکنیم.


پ ن : این مطلب و از سایت ابراهیم نبوی برداشتم

۳ نظر:

  1. سلام فامیل جون ... چه عجب یه سری به مازدی....
    میدونی چند وقته دنبال آدرست میگشتم ؟....
    جدیدا کلاس میذاشتی و آدرس نمیذاشتی... اینه که گمت کرده بودم...
    راستی چرا کوچ کردی ؟ دلیل خاصی داشت ... و اینکه چرا این سایتو انتخاب کردی ؟ .. مثلا پرشین بلاگ و بقیه رو انتخاب نکردی؟...
    اینجا آیکون نداره ؟... پس چجوری از خودمون احساسات در وکنیم؟

    پاسخحذف
  2. سلام از هر سايتي برداشتي دستت درد نكنه البته ما كاري نداريم كه شما با چه فيلتر شكني تونستي اين سايتو باز كني ، به ما چه مگه ما فضوليم اصلا هم دلمان نمي خواهد آدرسش را به ما بدهي يك وقت نياي براي من نظر خصوص بزاري و آدرسش را بدهي ها . . .
    بگذريم خيلي باحال بود

    پاسخحذف
  3. سلام فامیل ...
    از وقتی بالا نشین شدی تحویل نمیگیریها ... گفته باشم که نگی نگفتی...
    شه ِ بالا نشین... پایین نظر کن...
    من از این حرفا که نوشتی سر در نمیارم.. اظهار نظر باشه برای کسایی که خیلی حالیشونه...
    ای بابا اینجا آیکون میخواد... بدون آیکون احساسات آدم کامل نمیشه ...

    پاسخحذف