۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

اي شادي آزادي...

براي دانلود اينجا يا اينجا را كليك كنيد.

منبع عكس: shajarian.net

ای شادی ِ آزادی !
روزی که تو بازآیی
با این دل ِ غم پرورد
من با تو چه خواهم کرد ؟
غم هامان سنگین است
دل هامان خونین است
از سر تا پامان خون می بارد
ما سر تا پا زخمی
ما سر تا پا خونین
ما سر تا پا دردیم
ما این دل ِ عاشق را
در راه ِ تو آماج ِ بلا کردیم
می گفتم :
روزی که تو بازآیی
من قلب ِ جوانم را
چون پرچم ِ پیروزی
بر خواهم داشت
وین بیرق ِ خونین را
بر بام ِ بلند ِ تو
خواهم افراشت
می گفتم :
روزی که تو باز آیی
این خون ِ شکوفان را
چون دسته گل ِ سرخی
در پای تو خواهم ریخت
وین حلقه ی بازو را
در گردن ِ مغرورت
خواهم آویخت
ای آزادی !
بنگر !
آزادی !
این فرش که در پای تو گسترده ست
از خون است
این حلقه ی گل خون است
گل خون است ...
ای آزادی !
از ره ِ خون می آیی
اما
می آیی و من در دل می لرزم :
این چیست که در دست ِ تو پنهان است ؟
این چیست که در پای تو پیچیده ست ؟
ای آزادی !
آیا
با زنجیر
می آیی ؟

۱۳۸۸ خرداد ۱۵, جمعه

بگم؟

بگم گفته بود «دور سرش هاله نور دیده»! نه… بگم؟!

بگم گفته بود «ما تو ایران همچنسگرا نداریم»! نه… بگم؟!

بگم گفته بود «فرار مغزها و سرمایه‌ها نداریم»! نه… بگم؟!

بگم گفته بود «با حذف قیمت زمین، بهای خانه نصف می‌شود»! نه… بگم؟!

بگم گفته بود «ما در این دولت هیچ روزنامه ای رو تعطیل نکردیم»! نه… بگم؟!

بگم گفته بود «میانگین سن دانشمندان هسته‌ای ما، 17 سال است»! نه… بگم؟!

بگم گفته بود «مردم از شنیدن اسم دموکراسی حالت تهوع می‌گیرند»! نه… بگم؟!

بگم گفته بود «در کشور ما طی این دو ساله معجزه‌ی اقتصادی رخ داده»! نه… بگم؟!

بگم گفته بود «دانشجوی ستاره‌دار مال دولت قبل بود تو این دولت برداشته شد»! نه… بگم؟!

بگم گفته بود «آقای کردان مظلوم واقع شدند و استیضاح ایشان غیرقانونی است»! نه… بگم؟!

بگم گفته بود «پنجاه درصد جابه جایی ها در تهران، می تواند با منوریل انجام شود»! نه… بگم؟!

بگم گفته بود «آمریکا به ایران حمله نمی کند چون من مهندسم و مسائل را تحلیل می کنم.»! نه… بگم؟!

بگم گفته بود «یک دختر پانزده ساله توانسته است در زیرزمین خانه شان، اورانیوم را غنی کند»! نه… بگم؟!

بگم گفته بود «امروز همه به این واقعیت معتقدند که در حال حاضر کشور را امام زمان مدیریت می‌کند.»!نه… بگم؟!

بگم گفته بود:«اجازه نمی‌دهند اوباما وارد کاخ سفید بشود. من مناسبات قدرت در آمریکا را می‌شناسم»!نه… بگم؟!

بگم گفته بود «این که می گویند دو تا بچه کافیه، بنده معتقد نیستم. کشور ما برای صد و بیست میلیون نفر جا دارد»! نه… بگم؟!

بگم گفته بود «یه دختر بچه دو ساله … زبونشنون اسپانیولیه .. یه نیگاه کرد به من، گفت: “این محموده ، این محموده.”»! نه… بگم؟!

بگم گفته بود «سران کشورهای دنیا برای نزدیکی با کشور ما صف کشیده اند، مثل این پیرزن‌ها که در صف زنبیل می گذارند»! نه… بگم؟!

بگم گفته بود «بر خلاف نظر بقیه، من معتقدم زنان گیلانی در کنار کار و تلاش روزانه، حریم عفاف و ناموس خود را هم حفظ می‌کنند»! نه! بگم؟!

بگم سه روز قبل از رأی گیری انتخابات سوم تیر ماه ۱۳۸۴ در حضور ۱۶۰ نمایند مجلس گفته بود:«پول نفت باید سر سفره‌های مردم آورده شود»! نه… بگم؟!

بگم گفته بود «واقعا مشکل مردم ما الآن شکل موی بچه‌های ماست، به من و تو چه ربطی داره؟ من و تو باید به مشکلات اساسی کشور برسیم»! نه… بگم؟!

بگم گفته بود «بعضی افراد بی ایمان می‌گویند که ما در هیات دولت، یک صندلی برای آقا خالی می‌گذاریم، در حالی که اگر آقا به هیأت دولت بیاید که تنها نمی آیند! با یارانشان تشریف می آورند»! نه… بگم؟!

بگم گفته بود «چرا مردم رو دست کم می‌گیریم؟ واقعا انقدر یعنی الآن مشکل کشور ما اینه که مثلا فلان دختر ما فلان لباس رو پوشید؟ این الآن مشکل کشور ما اینه؟ یعنی مشکل مردم ما اینه؟»! نه… بگم؟!

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۱, دوشنبه

کارگردان

فیلم امسال: انقلابی قلابی



کاري از: صنوبر

به نظر می رسد ستاد انتخاباتی دکتر احمدی نژاد، هرچه تور می اندازند نمی توانند یک کارگردان بدبخت را برای ساخت فیلم تبلیغاتی وی به دام بیاندازند. بخش عظیمی از کارگردانان که اصلا تلفن خود را جواب نمی دهند و عده ای دیگر هم از وحشت وطن را برای مدت دو ماه ترک کرده اند. بسیاری از کارگردانان به نوعی از زیر بار این فیلم هزینه بر که نیاز به مقادیر وحشتناکی نورپردازی و گریم و همچنین یک فیلم نامه نویس با قوه ی تخیل مافوق تصور دارد فرار کرده اند. خبرها حاکی از آن است که ستاد محترمه قرعه ی فال به نام "نادر طالب زاده" دیوانه که نه، بیچاره زده اند. بالاخره یک شوربختی باید این فیلم را بسازد دیگر! هرچه "نادر طالب زاده" تلاش می کند باز هم این ها ول کن معامله نیستند. از او انکار و از آن ها اصرار و کنه گی. آن چه ما می دانیم این است که هنوز پروژه لنگ در هواست و معلوم نیست که "طالب زاده" بالاخره رهیدن خواهد توانست یا خیر.

مکان: ستاد انتخاباتی احمدی نژاد
همه ی دیوار از شعار پر است. "مرگ بر منافق"، "منافق برو گمشو"، "مرگ بر اسرائیل"، "مرگ بر آمریکا"، "احمدی، احمدی، حمایتت می کنیم"، "ما می توانیم"، "شما نمی توانید"، و.... روی زمین هم عکس های سایر کاندیداها را چسبانده اند تا حسابی لگد مالشان کنند. کل ستاد سربند مرگ بر آمریکا و اسرائیل بر سرشان زده اند و در کل ستاد مدام با هیجان می روند و می آیند. فضا بیشتر به سنگر جنگی شبیه است تا ستاد انتخاباتی. آخر اصولا برای بعضی ها همیشه همه چیز جنگ است.



کل ستاد در جوش و خروشند و عصبی. وقت تنگ است و کلی کار روی سرشان ریخته است. محمد مصطفی (22 ساله، از آن سینه چاک هایی که همه شان هم شبیه همند، انگار همه را از یک قالب در آورده اند، ریش تنک، پیراهن سفید روی شلوار خاکستری، لاغر، اصغر ترقه، فرق کج) با عصبانیت و هیجان کاذب فریاد می زند:

- حاجی اینجوری نمی شه. مملکت رو منافقا دارن دستی دستی از ما می گیرن. ما هنوز یه فیلم هم نساختیم. مرگ بر منافق، مرگ بر منافق (یک دفعه همه جمع می شوند) مرگ بر استکبار، مزدور برو گمشو، مزدور بروگمشو.
- (حاجی دعوت به سکوت می کند) بله، می دانم. این روزا باید خیلی تلاش کنیم. ان شاء الله به حول و قوه ی الهی و به مدد امام حسین و امید به امداد امام زمان عجل الله تعالی فرجه ما خود را پیروز می دانیم (صلوات). یه بیسیم بزن به سید بگو دفترچه تلفن کارگردانا رو بیاره.
- (طرف بیسیم می زند) الو، الو، سید، دفترچه، کارگردان، تمام.
سید با مارش نظامی وارد می شود و دفترچه را می دهد به حاجی. حاجی دفتر را باز می کند و اول از همه به ده نمکی زنگ می زند.

- برادر ده نمکی؟
- بله؟
- از ستاد احمدی نژاد زنگ می زنیم.
- فرمایش؟
- ما دیدیدم هم شما تیپ مایی، هم کارنامه ی هنریت غنی هستش، گفتیم افتخار فیلم تبلیغاتی دکتر احمدی نژاد رو بدیم به شما.
- حاجی یه بار هم قبلا زنگ زدی گفتم که سرم شلوغه. آقا من تا 4 سال مشغولم؛ اخراجی های 3 و 4 و 5 و 6 و برو تا آخر.
- پول خوب می دیم ها.
- من خودم دارم به کوری چشم پرویز پرستوئی که منو می بینه انگار قاتل ننه شو دیده، پول پارو می کنم. چاکریم.
- بد می بینی ها.
- داداش من، ما خودمون از قماش شمائیم. بپا تو بد نبینی. عزت زیاد.



حاجی زنگ می زند به کیومرث پور احمد
- آقای پور احمد؟
- جانم.
- از ستاد انتخاباتی آقای دکتر احمدی نژاد زنگ می زنیم. شما انتخاب شدین برای ساختن فیلم انتخاباتی آقا.
- قربان من فیلم کودک و نوجوان می سازم.
- خوب باشه.
- البته راست می گی، خوب باشه. (زیر لب) برنامه کودک. من سرم شلوغه. دارم قصه های مجید دو رو می سازم.
- به جاش قصه های احمدی بساز. به به ، با همون حال و هوا و بی بی و... عالی می شه.
- نمیشه برادر من. من با همون هنرپیشه ی قبلی دارم کار می کنم. "مهدی باقر بیگی".
- این بیاد به جاش.
- آقا نمی شه. اون کجا و این کجا؟ عجب گیری افتادیم ها. ما تا وسطای بازی رفتیم. نه آقا. شرمنده م.
- شما رو اعدام انقلابی می کنیم. مهدی باقربیگی رو هم سنگسارش می کنیم.
- هر کاری دوست دارین بکنین.
و گوشی را می گذارد. محمد مصطفی سریع دو عدد نارنجک می گذارد در جیبش و یک مسلسل بر می دارد.
- کجا؟
- حاجی خودت گفتی اعدام انقلابی. دارم می رم.
- بشین سرجات بابا. الان وقت این حرفاست؟


حاجی شماره ی محسن مخملباف را می گیرد
- سلام محسن جان.
- سلام، به به، حاجی جان، از این طرفا.
- گفتیم یاد رفیق رفقای قدیمی بکنیم. محسن فیلم انتخاباتی می سازی؟
- والله بدم نمیاد. ولی الان راستیتش دارم یه فیلم فلسفی درام کمدی نوستالژیک با تکیه بر موج نوی فرانسه می سازم به اسم دغدغه های موریانه ها. سرم شلوغه جان تو.
- سمیرا چی؟
- مگه انتخابات تو افغانستان برگزار می شه؟
- نه.
- طرف افغانیه؟
- نه بابا، دکتر احمدی نژاد.
- به افغانستان چه ربطی داره؟
- وا. چی می گی اخوی؟ خوب معلومه ربطی نداره.
- پس چرا سمیرا بسازه؟
- یعنی چی؟
- مگه تو افغانستان قراره اتفاق بیافته؟
- وای بابا، غلط کردم اصلا، یاعلی. خداحافظ.
- باشه، خداحافظ. (گوشی را می گذارد و با خودش می گوید) افغانستان به اونجا چه ربطی داشت؟ چی می گفت؟

شماره ی عباس کیارستمی را می گیرد
- آقای کیارستمی.
- بله؟
- از ستاد آقای دکتر احمدی نژاد تماس می گیریم.
- بفرمایین؟
- شما باید برای دکتر احمدی نژاد فیلم تبلیغاتی بسازین.
- (زبل تر از این حرفهاست که عصبانی بشود) حتما این کار رو می کنم ولی من فیلمی که می سازم کمتر از پنج ساعت نخواهد بود، یک. خانم ژولیت بینوش هم باید سر صحنه حضور داشته باشن، دو. اگر توجه بفرمایین می بینین که شما شماره ی موبایل فرانسه ی بنده رو گرفتین. من ایران نیستم و تا دو ماه دیگه هم نمی ام، سه. می خواین آقای دکتر رو بفرستین بیاد اینجا.
- مرگ بر توی منافق مزدور، توی جیره خور غربی. خائن به وطن.
- سلام برسونین.
گوشی را می گذارد.

- اینجوری نمی شه.
- سید می خواین حکومت نظامی اعلام کنیم؟ برم دو تا تیر هوائی دم خونه ش بزنم؟
- ابله. تفنگو بذار سرجاش برو اونور تا عصبانی نشدم.




شماره ی بهروز افخمی را می گیرد
- آقای افخمی؟
- بله؟
- شما محکومید که فیلم انتخاباتی ستاد آقای دکتر احمدی نژاد رو بسازید.
- چه جور فیلمی؟
- یک فیلمی در مورد صفات برجسته ی دکتر و خدمتی که ایشون و تموم همکارانشون به ایران و ایرانی کردن؟
- خوب فیلم گاوخونی رو که یک بار ساختم. البته اون رو قبل از آمدن آقای احمدی نژاد ساختم ولی عجیب اون گاوخونی و دیالوگای اون فیلم به وضع الان ایران می خوره. همونو بذارین.

- ( طرف اصلا در باغ نیست و نیش و کنایه برایش خیلی صعب الهضم است) نمی شه. فیلم قدیمی نمی شه، باید جدیدی باشه.
- من وقت ندارم. فیلم تکراری هم نمی سازم.
- باشه ما هم خانواده تون رو آتیش می زنیم و خودتون رو هم از پا از برج میلاد آویزون می کنیم.
- راحت باشید. قربان شما.

گوشی را می کوبد. از حرص چهارتا لگد به عکس خاتمی می زند. بعد که حرصش خوابید رو می کند به "غلام عباس مرتضی":
- می دونی چیه؟ اینجوری نمی شه. باید یکی رو بکشونیم اینجا، ببندیمش و مجبورش کنیم که فیلم رو بسازه.

شماره ی "نادر طالب زاده" را می گیرد.
- آقای طالب زاده، از ستاد دکتر احمدی نژاد زنگ می زنم.
- سلام آقا. این شایعه ها چیه؟ من قرار نیست فیلم بسازم.
- بله قربان دقیقا در مورد همین موضوع زنگ زدم خدمتتون. سوء تفاهم شده. شما تشریف بیارین اینجا که رفع ابهام بشه.
- من کار دارم آقا نمی تونم بیام. رفع ابهام شد. لطفا از خودتون حرف در نیارین.
- شما بیاین با هم صحبت می کنیم.
- نمی تونم آقا. چه اصراریه؟ ای بابا.
- خودتون خواستین.
گوشی را می گذارد.

- محمد مصطفی، بپر با دو سه تا از بچه ها برین دم خونه ی "طالب زاده" بندازینش تو گونی بیارینش اینجا. زود ها.
محمد مصطفی و دوستانش می روند.
- خوب این از این. کار دیگه نبود اکبرعباس؟
- چرا حاجی ضرغامی گفتن دم صدا و سیما گرد و خاک کردن. گفتن شما بگین چیکار کنیم؟
- کاری نداره؟ یه برنامه ی بیطرف می سازیم. آدمشم داریم.

تلفن را بر میدارد و زنگ می زند به یکی از گوینده های 20:30
- الو، فلانی (اسم دارد، نمی گویم).
- نگو فلانی، بگو کریستین امانپور ایران.
- خوبه دیگه مزه نریز، اگه ما دستتو نگرفته بودیم علی گلابی هم نبودی. از ستاد دکتر احمدی نژاد زنگ می زنیم. بپر بچه یه میکروفون بگیر دستت برو از اون مصاحبه های خاص خودت که آخرش نمیشه پرتقال فروش رو پیدا کرد در مورد انتخابات انجام بده. بی طرف باشه ها.
- چشم حاجی.
فلانی هم گوشی را می گذارد و می دود یک میدانی و یک مصاحبه ی بی طرف مختص گویندگان 20:30 با مزه پراکنی های خاص خودشان می گیرد تا همه متوجه بشویم که بی طرفی یعنی چه و دیگر غلط بکنیم درخواست برنامه ی بی طرف نکنیم.


پ ن : این مطلب و از سایت ابراهیم نبوی برداشتم

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۱, جمعه

زنده باد آزادی، زنده باد ایران

تغییر و اصلاح وضعیتی که در آن قرار داریم یک ضرورت بزرگ برای جامعه ایران است. وضعیتی که در چهار سال گذشته و به دلیل رفتارهای ناشایسته و بی کفایتی دولت نهم و بی درایتی آقای احمدی نژاد به وضعی نامطلوب رسیده است. دولت نهم، با در خطر قرار دادن امنیت و اقتدار کشور، تحدید آزادی ها، نقض دائمی حقوق بشر و آزادی های فردی و اجتماعی، ضربه زدن به اقتصاد ایران و از بین بردن حیثیت ایران و ایرانی در سطح جهان، وضع خطرناکی را برای ایران ایجاد کرده است.

به همین دلیل است از نظر ما شاید نبودن احمدی نژاد بر سر قدرت حتی بیش از بودن قدرت در دست اصلاح طلبان مهم است، رفع خطر تنش در سیاست خارجی و حل مشکل بی لیاقتی و بی کفایتی در اداره کشور و حل بحران اقتصادی و ایجاد فضای باز اجتماعی و سیاسی ضرورت حیاتی جامعه ماست. و مهم تر از همه چیز بازگشت برنامه به اقتصاد کشور نقش اساسی برای آینده ایران دارد.

از همین روست که ما به عنوان گروهی از کاربران اینترنتی که در گروه ایران ما در فیس بوک گرد هم آمده ایم، با تمامی قدرت تصمیم گرفتیم تا با کمک ایرانیان داخل و بیرون کشور که سودای بزرگی و عظمت ایران و حفظ کشور و آزادی را دارند، در انتخابات حضور فعال مان را حفظ کنیم و با گفتگوهای مکرر و چند ماهه به این نتیجه رسیدیم که با انتخاب میرحسین موسوی به عنوان رئیس جمهور کشور از خطر ویرانی نجات پیدا کند. انتخاب میرحسین موسوی برای ما تنها انتخاب چهره ای اصلاح طلب نیست، ما به توانایی ها، تجربه، دیدگاههای دموکراتیک و مدرن او اعتقاد داریم و گمان می کنیم ایران امروز به مدیری چنین نیازمند است تا بتواند ثمرات چهار سال ضایعات دولت نهم را از بین ببرد.

ما به اصلاحات اعتقاد داریم و بر آنیم که جنبش اصلاحات، حاصل تغییر مدیران دولت موسوی است و موسوی نزدیک ترین مدیراجرایی کشور به اصلاح طلبان است. ما برای رفع خطر دولت نهم و سیاستهای نادرست و آشفته و ماجراجویانه این دولت پیمان می بندیم تا بتوانیم اصلاحات را به عنوان بهترین راه برای تامین مطالبات مردم ایران زنده کنیم. ما با انتخاب موسوی به عنوان بهترین گزینه ممکن به عنوان رئیس جمهور عصر جدیدی از اصلاحات و حمایت از خاتمی به عنوان رهبر اصلاحات تلاش می کنیم تا در کنار سایر گروههای اجتماعی به آینده ایران بیندیشیم و به روزهایی فکر کنیم که فجایع دوران دولت نهم تکرار نشود.

زنده باد آزادی، زنده باد ایران

گروه اینترنتی ایران ما
نهم اردیبهشت 1388

۱۳۸۸ فروردین ۲۶, چهارشنبه

خانم هاي ايراني مايه پيشرفت شوهرانشان(طنز)

زماني که نايب کنسول شدم با خوشحالي پيش زنم آمدم و اين خبر داغ را به اطلاع سرکار خانم رساندم...
اما وي با بي‌اعتنايي تمام سري جنباند و گفت «خاک بر سرت کنند؛ فلاني کنسول است؛ تو نايب کنسولي؟!»

گذشت و چندي بعد کنسول شديم و رفتيم پيش خانم؛ آن هم با قيافه‌ايي حق به جانب...

باز خانم ما را تحويل نگرفت و گفت «خاک بر سرت کنند؛ فلاني معاون وزارت امور خارجه است و تو کنسولي؟!»

شديم معاون وزارت امور خارجه؛ که خانم باز گفت «خاک بر سرت؛ فلاني وزير امور خارجه است و تو...؟!»

شديم وزير امور خارجه گفت «فلاني نخست وزير است... خاک بر سرت کنند!!!»
القصه آنکه شديم نخست وزير و اين بار با گام‌هاي مطمئن به خانه رفتم و منتظر بودم که خانم حسابي يکه بخورد و به عذر‌خواهي بيفتد.

تا اين خبر را دادم به من نگاهي کرد؛ سري جنباند و آهي کشيد و گفت:
«خاک بر سر ملتي که تو نخست‌وزيرش باشي!!!»

۱۳۸۸ فروردین ۱۹, چهارشنبه

انتخابات

یه مدت که خیلی دارم به این فک میکنم که باید تو انتخابات شرکت بکنم یا نه !

۱۳۸۸ فروردین ۱۷, دوشنبه

اولین پست در بلاگر

سلام
به دلالیلی که حتما همگی میدونید مجبور به کوچ به بلاگر شدم
قبلا تو بلاگفا می نوشتم
soalebijavab.blogfa.com